۱۳۸۷/۰۲/۳۰

  • وسر نشت
    يكي يكي ميرفتيم و كاتب سرنوشتمان را با خطي زرين مي
    نوشت و كاتب يك به يك ردمان مي كرد.
    نوبت كه به من رسيد،
    كاتب درهم اشفت،رنگ به رخ
    نداشتم،
    وقلم از قلمدان افتادو شكست وكاتب با جوهري از
    اشك با خطي تيره و تار نوشت:
    اي اسيره سرنوشت.......
  • هیچ نظری موجود نیست: