۱۳۸۷/۰۷/۰۹


بگذار
بگذار بگذریم از کنار هم
ما بیگانه ایم آشنا در دیار غم
رفتم ، از کنار تو رفته ام
ولی
نگاه تو همچنان با من است
تیرهای عشق تو بی امان
سوی دل من نشانه می رود
اما بدانکه پرستوی عشق من
یکبار از لب بامی پریده است
آری
چگونه بگویم که عشق من
در پستوی قلب عاشقی دیگر نهفته است
دیریست که تار زلف دیگری
در پای قلب عاشقم بسته است
لب های سرخ دیگری
بر آستان لبهایم نشسته است
گرمای عشق دیگری
عمریست که هوش مرا ربوده است
من بیگانه با توام
بیگانه با همه
بگذار
بگذار بگذریم باز از کنار هم
ما بیگانه ایم آشنا در دیار غم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز
بسیار شرمنده که بهت سر نزدم
شرمندگیم را بپذیر..
شعر هاای بسیار زیبایی سروده ای..
خسته نباشی
راستی ممنون که همیشه پیشم میای
شاد باشی دوست من

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز
بسیار عالی بود
درود